تریبون آزاد بچه های کامپیوتر علم و فرهنگ

دانشجویان کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر دانشگاه علم و فرهنگ ورودی 1389

تریبون آزاد بچه های کامپیوتر علم و فرهنگ

دانشجویان کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر دانشگاه علم و فرهنگ ورودی 1389

تولدت مبارک :)

امروز وبلاگمون یک ساله شد.    

تولدش مبارک.  

 

منم به سهم خودم این روز رو به تمام دوستانی که به هر صورت به این وبلاگ کمک کردن تبریک میگم. 

جا داره تا از تمامی نویسندگان وبلاگ (هادی و hi-tech عزیز و خانمها محمد پور، اعظم، مهدیه و                           Zohre Moharammi) تشکر کنم که ما رو با مطالب زیباشون تنها نذاشتن.

با امید موفقیت روز افزون دوستان

شازده کوچولو و میخواره

 

شازده کوچولو و میخواره 

در سیاره بعدی میخواره‌ای مسکن داشت. این دیدار بسیار کوتاه بود، ولی شازده کوچولو را در اندوهی بزرگ فرو برد. 


او که میخواره را ساکت و خاموش در پشت تعداد زیادی بطری خالی و تعداد زیادی بطری پر دید، پرسید: 


ادامه مطلب ...

چه قدر خوش شانسی

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟

ادامه مطلب ...

شمشیربازی با خدا

 

عاشق شد و خدا شمشیری به او داد، که عشق شمشیربازی است. شمشیری نه برای آن که بزند و نه برای آن که بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد. شمشیری تنها برای آن که بداند عشق، بازی است. بازی ای بسیار سخت و بسیار ظریف و بسیار خطیر.خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن. زیرا آن که شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانه میدان.اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان می دهد، شمشیر چوبین است. زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است. اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ.  

ادامه مطلب ...