تریبون آزاد بچه های کامپیوتر علم و فرهنگ

دانشجویان کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر دانشگاه علم و فرهنگ ورودی 1389

تریبون آزاد بچه های کامپیوتر علم و فرهنگ

دانشجویان کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر دانشگاه علم و فرهنگ ورودی 1389

سلامتی همه پدرا . . .

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانیش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش ! 

 

ادامه مطلب ...

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم !

دوستان عزیزم؛

سلام.

من برای انجام پایان نامه دانشگاه نیاز به پایگاه داده دارم. ساختار این پایگاه داده به صورتی هستش که می تونه کلمات مرتبط با هم رو نگه داره. هر چی تعداد رکورد ها بیشتر و البته صحیح باشه، کار مورد نظر بهتر انجام میشه. برای پرکردن این جدول من یه برنامه کوچیک نوشتم. درخواستم از شما این هستش که با رفتن به آدرس زیر چند کلمه به این جدول اضافه کنید. نحوه کار این برنامه به این شکل هستش که ابتدا کلمه ای را که می خواهید اضافه کنید را جستجو کنید. بعد از جستجو کادری با "عنوان کلمات مرتبط" نمایش داده میشه. کلماتی را که فکر می کنید با هم ارتباط دارند را داخل این کادر وارد کنید. کلماتی که داخل کادر وارد میشن باید با Enter از هم جدا بشن. به بیان دیگر باید در هر سطر فقط یک کلمه قرار بگیره. برای مثال می تونید کلمه برنامه را جستجو کنید.

افزودن کلمات  

پیشاپیش از کمکتون صمیمانه تشکر می کنم.

وحید حسامی

چند سال پیش یک روز . . .

چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:

ادامه مطلب ...

شوق بهار

اسفند است اما نوروز درخانه ی ما پرسه می زند 


با نقل و نبات با شوق دست خود را به شیشه می زند 


مادر می تکاند گل های سرخ قالی را 


دختران می شکنند در بام کوزه های سفالی را 


چاق می کند مادربزرگ سماور زغالی را 


کودکان با شوق دست در دست کوچه ها می دوند 


شکوفه پلک هایش را می مالد ذره های برف ذره ذره می روند 


خسته است اسفند، هنوز امید دارد 


ولی آسمان از شوق دیدار بهار می بارد  


می کشد دست مهربان خود را نسیم  


برسرنهال های تازه و شمیم 


نفس تازه می کند عمو نوروز 


ماهی قرمزها هر روز 


در آب دنبال بازی می کنند 


خودمانیم اما چه حالی می کنند 


پدرخسته از دغدغه ی خرید عید می کوشد 


آب خنکی که برایش آوردم را جرعه جرعه می نوشد 


پررنگ و مهربان تر از قبل لبخندی می زند 


می دانم خسته است اما حرفی نمی زند  

 

شاعر : س. ح.

حکایت حسن آقا . . .

حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت. 


سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مرد غریبی هستم و  . . .

ادامه مطلب ...