تریبون آزاد بچه های کامپیوتر علم و فرهنگ

دانشجویان کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر دانشگاه علم و فرهنگ ورودی 1389

تریبون آزاد بچه های کامپیوتر علم و فرهنگ

دانشجویان کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر دانشگاه علم و فرهنگ ورودی 1389

وارونگی باور

پیرترین جد مشترک روح زمینی و آسمانی من است  

او که جمعه ها دلش برای من تنگ می شود 

 شنبه ها به من امید می بندد 

 یکشنبه ها با نگاه مهر غسل تعمیدم می دهد 

 دوشنبه ها قلبش را به درد می آورم 

 سه شنبه ها برای روشنایی قلبم ریسه ایاک نعبد و ایاک نستعین می بندد 

 چهارشنبه برای فرج من دعا می کتد  

و پنج شنبه ها دام های پاره کرده ام را ترمیم می کند 

 پیرترین بغض نهفته تاریخ جوان ترین حنجره ها را خواهد داشت  

تک خوان سرود عرشی انتظار 

 در غبار رفتار من و تو  

و وارونگی باورهایمان  

هنوز سینه صاف می کند!  

 

علیرضا فتحیان http://fath.persianblog.ir/

شمشیربازی با خدا

 

عاشق شد و خدا شمشیری به او داد، که عشق شمشیربازی است. شمشیری نه برای آن که بزند و نه برای آن که بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد. شمشیری تنها برای آن که بداند عشق، بازی است. بازی ای بسیار سخت و بسیار ظریف و بسیار خطیر.خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن. زیرا آن که شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانه میدان.اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان می دهد، شمشیر چوبین است. زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است. اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ.  

ادامه مطلب ...

ای فرزند آدم...

  خداونددرحدیث قدسی می فرماید : 

ای فرزند آدم : من بی نیازی هستم که نیازمند نمی شوم ، مرا در آنچه به توامرکرده ام اطاعت کن تا تو را بی نیازی قرار دهم که نیازمند نشوی . 

 

ای فرزند آدم : من زنده ای هستم که نمی میرم،مرادرآنچه به توامرکرده ام اطاعت کن تا تو را زنده ای قراردهم که نمیری . 

 

 ای فرزند آدم :من به هر چیز بگویم باش می شود ، مرا در آنچه به توامر کرده ام اطاعت کن تا تورا چنان قراردهم که به هر چیزبگویی باش بشود . 

 

عرفان ناب انسان را به جایی می رساند که صفات الهی در او شروع به ظاهرشدن می کند . خدا نمی شود ولی خدایی می شود  وشبیه خدا وتمام ابعاد وجودیش کمال پیدا می کند . چشم او می شود عین الله ، گوش او می شوداذن الله ودستش ید الله و وجودش رنگ وبوی الهی می گیرد و خداوند در وجود اوتجلی پیدا می کند... 

 http://www.velayatealavi.blogfa.com

عشق ولایت

تا کنون خود را فریفته بودم ،وخود را عاشق تو می پنداشتم وحال آن که همیشه می دانستم عاشق واقعی معشوقش را می یابد ، معشوقش را می بیند، ودرکش می کند.

اما این چه چشم عاشقی است که توان رؤیت یار را هم ندارد! این چه وجود عاشقی است که با این همه دغدغه های یار به راحتی زندگی می کند ، می خورد ، می آشامد، به مهمانی می رود؟!؟

 پس ای نفس! تو هم مرا فریفتی !؟!

ادامه مطلب ...

نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من

درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.

پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها

را اشتباه می گیرم.

انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.

پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما

باز هم خندید .

پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید.

انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک

اوج دوست داشتنی.پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته

است.

درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می

شود.

پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی

بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی

شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.

آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: " یادت می آید؟ تو را

با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی.

راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی؟"

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آنوقت رو

به خدا کرد و گریست... 

www.hejabedaroon.blogfa.com